محل تبلیغات شما
ساعتای دوظهربیدارشدم و موهام هنوز نم داشت و ژولیده پولیده رفتم جلوی ایینه و یه نگاه ب خودم انداختم و خندیدم امروز خیلی خوشحال بودم هم اینکه دلتنگی امانم و بریده بود نمیتونستم نفس بکشم ازدلتنگی زیاد خلاصه موهامو باسشوار خشک کردم ودراز کشیدم دوباره گوشیم زنگ خورد از دندون پزشکی بود داداش کوچیکه بود گفت ساعت ۵میتونین بیایین ک من گفتم بزارین ب مامانم بگم بهتون خبرمیدم ک گفت عه خوبین شما گفتم مچکرم و ب مامان گفتم فک میکردم اینجوری بهتره زودتر میبینمش دوساعتم

بارون پاییزی

یه شب به یادموندنی

چقد امروز دلگیره .حس خفگی دارم

گفتم ,ب ,ک ,بزارین ,بگم ,خبرمیدم ,من گفتم ,ک من ,بیایین ک ,۵میتونین بیایین ,گفتم بزارین

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آسمان شاد