محل تبلیغات شما

صب بیدار شدم دیدم بابا رسیده خونه  سلام کردم گفتم اقاجون امروزم بار میبری ک گفت اره واسه چی گفتم هیچی همینطوری بعدش اصرار کردک بگو گفتم هیچی
بلند شدم و واسه بابا صبحونه اوردم و چایی دم دادم
بعدش دراز کشیدم و تواینستا میچرخیدم
بابا رفت و بعد مامان صدام زد ک بیا 
بعدش بابا بزرگ اومد و رفت توخونه نماز خوندو براش چایی اوردم و همش توی این فکر  بودم ک برم یا نرم
اخر تصمیم گرفتم ک برم
رفتم ب رفیق زنگ زدم و دیدم رضوانه گفتم چطوری  خوبی گفت مرسی عزیزم و اینا گفتم عشقم کجاست گفت رفته پایین گوشی و جا گذاشته گفتم باشه و بعد بهم گفت شوخی میکنم باهات ها رفیقت مال خودت
بعدش خدافظی کردیم و ابجی اومد بعد رفیق  دوبار زنگ زدو بهش گفتم ابجی هم میاد چون از اون ور تنهام گفت باشه بیاد عبی نداره 
بعدش یهو گوشیم زنگ خورد فک کردم رفیق جانه بعد دیدم نه شوهر عمه ست  گفتم بله گفت اماده شو ک بیام دنبالت
همینجوری هنگ زده و شوک زده دلم میخواست دادبزنم و فرار کنم از اینجا
چرا اخه چرااا
رفتم حاظرشدم و ب رفیق ن زنگ زدم گفتم ابجی من نمیتونم بیام گفت چرا گقتم چون میریم بیمارستان ناراحت شدو گفت باشه کاری نداری خدافظ
فهمیدم ناراحت شد دیگ غمم بیشتر شد

دیگ سوار ماشین شدم و رفتیم 
بعدش اهنگ علی یاسینی پرواز و گذاشتم و همینجوری گوشش میدادم و دلم میخواست بشینم گریه کنم و داد بزنم
دلم میخواست بارون شدید بباره و نفسم همش میگرفت نمیتونستم نفس بکشم نمیدونم چ مرگم شده بود
ولی ب زور این جاده و جنگل و هوا رو تحمل میکردم انگاری یکی داشت خفم میکرد
همینجوری بغض داشت و دلم میخاست گریه کنم
اینجاک علی یاسینی میگ
دیدمت از دور خسته بود پاهات تا نگات کردم وای از اون چشات گفتی از دست این ادما خستم زخما توشستم بال تو بستم حالا میبینم توی دیوونه فکر پروازی دواز این خونه
نرو زندونیت کنن باز گم نشو توفکر پرواز نزار بمونه غمت تورو دلم عشق درده سر ساز

بعدش رسیدیم و اعصابمم داغون بود حوصله نداشتم وارد بیمارستان شدیم و سلام کردیم
بعد عمه  میگه که چرا اومدی و اینا عوض دستت دردنکنه
منم گفتم دیگ اومدیم دیگ
حرصم و دراورده بودناااا
همش میگفت نمیومدی دلم مخاست جوابشه بدم
اگ نمیومدم میرقتم با دوستم بیرون
بعدش رفت و منم نشستم ب رفیق زنگ زدم فاطمه بود بافاطمه حرف زدم و میگفت ک چقد خوش گذشته امروز بهشون گفتم  رفیقم کجاست گفت داره شام درس میکنه کوزت ماشده گفتم واقعا
بچم ازش کار میکشین
خندید بعدش دیگ فداتشم و قربونت برم و اینا فاطمه گفت فردا نمیای میخوایم بریم باغ پدربزرگم گفتم باشه دعا کن فردا مرخص شه ک منم بیام و  گفت باشه عیزم  و خدافسی کردیم
بعد اونم ریحان نیم ساعت بعدش زنگ زد و سرسنگین صحبت میکردناراحت بودازم همش میگفت بله واینا
بلاخره اشتی کردو ی عالمه صحبت کردیم 

بعدشم اینک هم تختی دخترش میخواد زایمان کنه خودشم بستریه شوهره اومده انقد استرس داره و نگرانه ک چرابچش به دنیا نمیاد خیلی ناراحته

از ی طرفم مارو خندوند و جوک های خنده دار تعریف کرد در حدی بلند بلند میخندیدم ک پرستار اومد گفت اروتر بخندین

 

بارون پاییزی

یه شب به یادموندنی

چقد امروز دلگیره .حس خفگی دارم

گفتم ,ک ,باشه ,دلم ,زنگ ,زدم ,گفت باشه ,و اینا ,کجاست گفت ,و دلم ,دلم میخواست

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

نیروانا